از شمالو و شرق و غربش تا جنوب مردمم محرومن از روزای خوب
تا طلوع با غم نون شروع بشه برای همیشه دلگیره غروب
توی خاکی که طلا داره دلش که ندارن هیچ کجا ایارشو
واسه چی یه بچه باید روز و شب فال و گل بفروشه تو پیاده رو
خیلی سخته بی تفاوت رد بشی نلرزه جونت بگذری از هم زبونت
اون که خیلی درد داره خیلی وقته وقت بارون از خواب یه خونه پاشی
زیر هیچ سقفی نباشی فکرشم کابوس داره