باری چنان که پیداست میخواست بی کم و کاست
مجنون بیافریند لیلا بیافریند
آخر که خواست از او ما را بیافریند
آدم بیافریند حوا بیافریند
خود آفرید و خود نیز بر خویش آفرین گفت
میخواست هر چه خوبی ست یک جا بیافریند
خود آفرید و آن گاه از خویش راند ما را
تا بلکه بر زمین هم غوغا بیافریند
از خویش راند ما را آنگاه خواند از نو
خوش داشت آدمی را شیدا بیافریند
شیدا بیافریند
خوش داشت آدمی را ویلان کوه و صحرا
یا در شلوغی شهر تنها بیافریند
غوغا شدیم غوغا شیدا شدیم شیدا
تنها شدیم تنها ها تا بیافریند
ها تا بیافریند
غوغا شدیم غوغا شیدا شدیم شیدا
تنها شدیم تنها ها تا بیافریند
ها تا بیافریند
باری چنان که پیداست میخواست بی کم و کاست
مجنون بیافریند لیلا بیافریند