از پای نیزه لالایی میگم شاید بخوابه
از روی نیزه چشماش هنوزم دنبال آبه
هربار خودم رو میزنم توو خواب میاد به دیدنم
دستاشو حلقه میکنه بازم به دور گردنم
ای مادر فدای غیرتت هی میگی نزن توو صورتت
الایی علی اصغرم لالایی علی اصغرم
شرمنده هستم از روی ماهت ماهه بلندم
کاش میتونستم چشماتو روی نیزه ببندم
ای کاش بمیره مادرت زخم تموم حنجره
چیزی نمونده از دلم چیزی نمونده از سرت
از کنج لبت به لطف تیر خون جاری شده به لطف تیر
لالایی علی اصغرم لالایی علی اصغرم
توو قبر که رفتی با خنده قلب من رو شکستی
رو نیزه هربار من رو میدیدی چشماتو بستی
افتاده لرزه توو تنم توو فکر سنگ دشمنم
یعنی سر تو این دفعه میافته روی دامنم
تا برگرده چشام از حرم خندیدی رو نیزه اصغرم
لالایی علی اصغرم لالایی علی اصغرم